زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
فاضل نظری
اقلیت
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۸ ساعت 21:23 توسط مشاعره
|